تختمون اومدبالاخره... به همسری گفتم پلاستیک تشکو دربیاره .همین که خواست بره اون ور تخت نوپانه شکست . تشک بوی نم میداد ..از این بوها که روی فرش چیزی ریخته میشه بو گند می گیره ...باز بدتر از قبل عصبی شدم ...چرا همه بدبختیا رو سر ما دوتاست ...منتظر بودم صب بشه زنگ بزنیم وبگیم بابا شما که میگین نون حلال می خورین..این چه وضیه .....صب زنگ زدیم بهمون گفت هزینش ۷۰ هزارتومنه واسه نوپان..و واسه تشک هم زنگ بزنین نمایندگی به ما ربطی نداره یه سوال چرا تهران اینجوریه؟؟چرا حس می کنن اگه تشکی که چند وقته تو انبارشون مونده رو بدن خیلی زرنگن یا مثلا به جای نوپانه چند سانتی نوپانه یه سانتی میدن خیلی زرنگن...ماها هم که فقط گول میخوریم و پول میدیم .. گفتیم مرد حسابی از تو خریدیم..توام که میگی فاکتورش رو انداختی بیرون..کلی ناراحت بودم فردا هم سالگرد عمه...نمیتونم برم اردبیل ..اردبیل ۲۵ درجه زیر صفره..من نمیرم همین الانش انگشتام از تصور اینکه چند سال پیش تو دمای ۳۲ درجه زیر صفر زندگی می کردیم یخ می کنه نمیخوام همسری رو تنها بزارم .قول دادیم هر جامیریم باهم بریم..به غیر بعضی جاها که من حضورم اونجا خوب نیست.شب یلدارو خواهری زنگ زد گفت بریم خونه عاطفه اینا ...ماهم آماده شدیم و رفتیم خیلی خوش گذشت ...کلی عکس گرفتیم کلی فال گرفتیم پدر حافظ رو در آورد علیرضا ...تموم هندونه ها سفید از آب در اومد ..شام خوردیم ومن از بی خوابی داشتم دو دستی می زدم تو سرم همون جا خوابم برده بود.. بیدار شدم دیدم ساعت ۳ و همه دارن پاسور بازی می کنن..داشتم عصبی می شدم از تو اتاق همسری رو صدا کردم ازش خواهش کردم که بریم خونه ..