ديگه تنهات نميزارم
تو رفتي ماموريت سمنان.... و من تنهايي مطمئنا يا مي ميرم يا خشك مي شم...(خنده) با پافشاري تو و مامان اومدم اردبيل...رفتم دندونپزشكي تا يه سري كامل ترميم كنم گفتيم فرصته از اين فرصتاي طلايي كه يه هفته نري سر كار پيش نمياد.دلم برات اونقدر تنگ شده كه تو بغل مامان زار زار گريه كردم بابايي اومد و ماماني اشاره كرد كه بابايي بره خجالت كشيدم از بابا حالا مي گه ما پدر مادرش كنارشيم خجالت نميكشه..ديگه ماموريت نرو همسر خوشگلم
+ نوشته شده در دوشنبه چهارم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 12:19 توسط بالماسکه لعنتی
|